جدول جو
جدول جو

معنی شاش بند - جستجوی لغت در جدول جو

شاش بند
مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند حبسالبول
فرهنگ لغت هوشیار
شاش بند
((بَ))
مرضی که بر اثر آن بول از مجری خارج نشود و شخص نتواند ادرار کند، حبس البول، نهایت ترس و اضطراب
تصویری از شاش بند
تصویر شاش بند
فرهنگ فارسی معین
شاش بند
مرضی که به سبب آن بول از مجرای ادرار خارج نمی شود و مریض نمی تواند ادرار کند، حبس بول، حبس البول، احتقان، احتباس
تصویری از شاش بند
تصویر شاش بند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آتش بند
تصویر آتش بند
فسونی که بدان آتش فرو نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
خلخال مقابل دستبند، دوال و بندی که بپای باز اسب و مانند آن بندند پایدام بند پا پاوند پابند، آنکه پای بسته و گرفتار است مبتلی مقید، با عیال بسیار. یا پای بند چیزی یا کسی بودن، بانچیز یا آنکس دلبستگی بسیار داشتن، یا پای بند عیال. مقید به عیال گرفتار اهل بیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساق بند
تصویر ساق بند
آنچه به ساق پای بندند، جوراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار بند
تصویر چار بند
کنایه از دنیا و عالم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بند
تصویر پیش بند
پیش دامن، پیش سینه
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس بندر، رئیس بازرگانان دولتی رئیس التجار، دریافت کننده خراج گیرنده مالیات، کنسول دولت عثمانی (قاجاریه)، بندر (بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد باد
تصویر شاد باد
پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
وقایع نویس وقایع نگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم بند
تصویر شکم بند
کمربند پهن از پارچه یا کش که جهت جلوگیری از بزرگ شدن شکم میبندند
فرهنگ لغت هوشیار
باروری شهر حصار شهر دیوار دور شهر، زندان، زندانی محبوس، کسی که در محاصره افتاده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بند
تصویر راه بند
راهدار و باج گیر، دزد راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باش بندر
تصویر باش بندر
رئیس بندر، شاه بندر، شه بندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساق بند
تصویر ساق بند
نوار نخی یا پشمی که بر ساق پا ببندند، در ورزش محافظی از جنس پلاستیک یا فلز سبک که ورزشکاران و به ویژه فوتبالیست ها، در جلوی ساق های پا می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقش بند
تصویر نقش بند
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند، نقاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
خبرنگار، وقایع نگار، تاریخ نویس، شده نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بند
تصویر پیش بند
پارچه ای که هنگام کار کردن جلو سینه و دامن خود می بندند، پیش دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای بند
تصویر پای بند
پابند، ریسمانی که با آن پای حیوان یا اسیر یا مجرم را ببندند، پاوند، پای بند، چدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار بند
تصویر کار بند
بکار گیرنده استعمال کننده: (پر اندیشه شد جان پولادوند که آن بند را چون بود کار بند)، عمل کننده اجرا کننده: (اگر پند ما را شوی کار بند همیشه بماند کلاهت بلند)، عامل کار گزار مامور، فرمانبردار مطیع. یا کار بند شدن، اطاعت کردن فرمانبرداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اجازه دارد با پرداخت حقی در قسمتی از ملک دیگری زراعت کند، شخصی که واسطه میان مالک و زارع است و چند بنه را بعنوان یک واحد زراعتی اداره میکند (در تهران مستعمل است)
فرهنگ لغت هوشیار
آلت بستن گوش رفاده و عصابه ای که بر گوش بندند، آنچه آویزه گوش کنند: بخواهش چنان خواست آن هوشمند ز پندش دهد حلقه گوش بند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
چوبی که در میان دو اسب درشکه و کالسکه حایل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناف بند
تصویر ناف بند
بند ناف نوزاد که آنرا قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقش بند
تصویر نقش بند
کسی که صورتی را بر چیزی نقش کند
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
پارچه ای که به وسیله آن قسمت جلو سینه و دامن را می پوشانند تا هنگام کار لباس کثیف نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شده بند
تصویر شده بند
((شُ دَ یا دِ. بَ))
تاریخ نویس، مورخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مال بند
تصویر مال بند
((بَ))
چوب بلندی در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به طرفین آن می بستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقش بند
تصویر نقش بند
((~. بَ))
نقاش
فرهنگ فارسی معین
کمربند پهنی از جنس پارچۀ ضخیم که برای جلوگیری از بزرگ شدن شکم می بندند
فرهنگ فارسی عمید
چوبی دراز در جلو درشکه و ارابه که اسب ها را به دو طرف آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاش زدن
تصویر شاش زدن
نم زدن به چیزی
شاشیدن، میختن، گمیختن، ادرار کردن، میزیدن، شاشدن، گمیزیدن، چامیدن، گمیز کردن، شاریدن برای مثال نشست و سخن را همی خاش زد / ز آب دهن کوه را شاش زد (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاه بندر
تصویر شاه بندر
دریافت کنندۀ عوارض گمرکی، رئیس بندر، رئیس بازرگانان، بندر بزرگ، بندر آزاد
فرهنگ فارسی عمید
آنچه بر پای بندند بندی که بر پای مجرم بندند پاوند، قندان کودک، گرفتار مقید، فریفته مفتون عاشق دلباخته، متاهل دارای همسر
فرهنگ لغت هوشیار